
دانلود رمان پليسي باديگارد اثر shaloliz با فرمت هاي pdf ، اندرويد، آيفون و جاوا با لينك مستقيم
درباره دختريه به نام آوا كه براي حرفه باباش هميشه محافظ شخصي پا به پاشه ، اما دختر از سر يكدندگي با پدرش باديگاردها رو دور ميزنه يا انهزامشون ميده …
خلاصه رمان باديگارد
صبح با صداي زنگ از خواب بيدار شدم. زود رفتم دوش گرفتم … وقتي كه جلوي آينه نشستم … ديدم كه صورتم يكم كبود شده!
لوازم آرايشمو برداشتم و شروع كردم به آرايش كردن ، تا ميتونستم آرايش كردم ، به خودم تو آينه نگاه كردم!
آوا جون آماده براي جنگ امروز … از اتاق بيرون رفتم … ديدم يه مردي دم در ايستاده!
هه هه لابد باديگارد جديدمه … صبر كن تو هم حالتو ميگيرم!
سلام كرد … جوابشو ندادم و مستقيم رفتم پايين … رفتم توي آشپزخونه و به صغري خانم و ميلاد سلام كردم … تا لقمه اول رو گذاشتم دهنم سر و كله بابا همراه اون مرد پيدا شد!
بابا … ايشون آقاي صادقي باديگارد جديدته … پوزخند صدا داري زدم … ميلاد با اشاره بهم فهموند كه چيزي نگم!
بابا … اين چه قيافه ايه كه براي خودت درست كردي … جواب من باز سكوت بود … بابا … آوا با توام … ميگم اين چه ريختيه براي خودت درست كردي!
اينجوري ميخواي بري دانشگاه …
به لينك زير مراجعه كنيد :
دانلود رمان باديگارد
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۱۳ مهر ۱۳۹۸ساعت:
۱۲:۱۸:۴۰ توسط:رمان موضوع:
رمان آقايي كه اون باشه
دانلود رمان آقايي كه اون باشه اثر Yektay ashegh & ali.radpoor با فرمت هاي pdf ، اندرويد، آيفون و جاوا با لينك مستقيم
آقايي كه ايشون باشه معلومه چي در مياد روايت يه پسر پولدار تهراني و از خود راضي به نام پاكان ، البته از چشم هاش ميشه حس كرد كه مرد مهربون و با احساسيه ، اما اينقدر تو ناز و نعمت بزرگ شده ، اينا براش كمرنگ شدن ، اگه من پزشك شخصي ايشونم دوباره اينا رو يادش ميارم …
خلاصه رمان آقايي كه اون باشه
خدايا خودت كمك كن!
وقتي رسيدم تهران سريع آدرس آپارتمان مون رو دادم … من رو كه رسوند، با عجله پياده شدم و رفتم جلو ساختمون كه دهنم از تعجب باز موند با چيزي كه ديدم!
ماشين پول دارترين پسر تهران جلو آپارتمان ما با كلي محافظ!
سريع رفتم بالا … صداي داد همسايه ها مي اومد … رسيدن من همزمان شد با داد يكي از محافظا گفت : خفه شين!
نگاه بابا به من كه پشت به پاكان ( پولدارترين پسر تهران ) و محافظش بودم افتاد … پاكان به طرفم برگشت و گفت:
به به … خانوم شما هم مال اين ساختموني ؟ ماتم برده بود … محافظش داد زد : نشنيدي آقا چي گفتن ؟
به آرومي گفتم : مال … همين جام!
پاكان نيشخندي زد و رو به بقيه گفت : خوب من ديگه ميرم … آپارتمان شما آخرين آپارتمان اين منطقه بود كه من شخصا اومدم بهتون هشدار دادم!
مجوزش و همه كاراش جور شده و انجام شده … آپارتمان ها رو تا يه ماه ديگه تخليه كنين وگرنه هر چي شد پاي خودتونه!
و بي هيچ حرف ديگه همراه محافظش رفت و نگاه متعجب من رو روي خودش جا گذاشت!
با دو رفتم پيش بابا و گفتم: بابا جريان چيه ؟ همسايه ها ميزدن تو سر خودشون و گريه زاري ميكردن كه بابا دستم رو كشيد و تو خونه رفتيم … بايد تخليه كنيم!
با گنگي گفتم: چي ؟ بابا كلافه گفت: بايد اينجا رو تخليه كنيم و بريم از اين منطقه … نه ما بلكه تمام ساكنان منطقه …
به لينك زير مراجعه كنيد :
دانلود رمان آقايي كه اون باشه
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۱۳ مهر ۱۳۹۸ساعت:
۱۲:۱۷:۴۶ توسط:رمان موضوع:
رمان شركت عشق
دانلود رمان شركت عشق اثر بيتا منصوري با فرمت هاي pdf ، اندرويد، آيفون و جاوا با ويرايش و لينك مستقيم
سوگند به اسم تو ذكرت نشد جدا از من ، گرفت دست تو را پس چرا خدا از من ، چنان بسوي تو با سر دويدم از سر شوق ، كه روي برف نماندست ردپا از من ، منم آن دختر از ديار غم ، منم آن كسي كه غم خورد و غم خوار بود ، منم منم منم تنها منم ، تنها ياري رسان خود منم ، خدايا دوستش داشتم چرا گرفتي دستش را از دست من ، خدايا من هنوز دوستش دارم برگردانش …
خلاصه رمان شركت عشق
خانوم پرونده هاي شركت هايي كه پيشنهاد كار بهتون دادن رو نگاه كردم و بهتريناشو جدا كردم گزاشتم رو ميزتون شما يكي رو انتخاب كنيد و به من اطلاع بديد كه من با شركت تماس بگيرم!
باشه ايي گفتم و راهي اتاقم شدم!
واي شركت دو هفته است حسابدار نداره … بايد به پرستو بگم اگهي بزن … اوف بايد معدلش هم بالا باشه تا راحت باشم!
بعداز كارهاي هر روز و روزمره سوار ماشينم شدم به سمت عمارت روندم … مستقيم رفتم تو اتاقم و لباسامو با يه تاپ و شلوارك عوض كردم رفتم سمت اتاق سينا!
داداشم يكسال تصادف كرده و نخاعش آسيب ديده و الان نميتونه راه بره!
افسردگي حاد گرفته و با كسي جز من حرف نميزنه … در زدم داخل شدم با خنده گفت : سلام پرنسس دادا …
به لينك زير مراجعه كنيد :
دانلود رمان شركت عشق
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۱۱ مهر ۱۳۹۸ساعت:
۱۲:۱۰:۳۱ توسط:رمان موضوع: